زندگی تلخ... 💔

🧸🐾𝑳𝒊𝒔𝒂 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏🐾🧸 · 13:12 1400/10/08

نمیدونم چرا من زندگیم انقدر تلخه

خیلی بده اصلا از این زندگی خوشم نمیاد 

از خدا خیلی ناراحتم

خدا به دختر عمه من کلی چیز داده 

دختر عمه من همش منو اذیت میکنه 

ولی خدا به من هیچی نداده 

امروز که رفتم خونه مامان بزرگم دختر عمه ام با دختر عمه های دیگم بود 

ولی من نه 

مامانم نمیزاره برم 

ولی خدا به دختر عمه ام پدر مادر خوبی داده که بهش اجازه میدن هروز بره 

بعضی وقتا دوستامو میبینم که اونا هم با اجازه مامان و بابام میرن هرجا بااینکه بچه هستند هرکاری میکنند 

ولی من نه 

خدا هیچی به من نداده 

نه ازادی دارم نه  هیچکسو که باهاش درد دل کنم

خب منم احساس دارم منم عذاب میکشم 

چرا اون خوشبخته چرا همه ولی من نه 

 اگه خدا بخشنده هست چرا به من هیچی نداد 

اگه خدا خیلی خوبه چرا برای من یه دختر خاله یا دختر دایی یا دختر عمو نداد 

چرا دختر خاله هام بزرگ نیستند که منم مثل دختر عمه ام باهشون حرف بزنم بازی کنم درد دل کنم 

چرا منم مثل اون یه دختر دایی همسن ندارم که دختر عمه ش باشم 

خدا اینارو هم نداده به من

دختر خاله هم دارم ولی باز نمیتونم بینمشون 

چون جای دوری زندگی میکنند 

هیچکس منو دوست نداره  

چون اگه داشتند انقدر تحقیر و مسخره ام نمیکردند

همه انگار با خدا همدستند تا منو عذاب بدن و اذیت کنند 

 

حالا اینم برای کسایی که میگفتند 

 ـ تو زشتی 

ـ اره حتما بخاطر اخلاق گندت هست که دوستت ندارند 

ـ تو خیلی زشتی 

اره من زشتم اینو که راسته 

ولی من واقعا همیشه به دستور عمه عام و مادر و پدرم 

همیشه کار میکردم 

میدونی به من چی میگفتند

وقتی من ۸ سالم بود میگفتند نباید بازی کنی مگت بچه ای 

میگفتند نباید اونجوری باشی حتما اینجوری باش 

ولی یبار تو اردبیل چند ماه پیش که رفتیم همه دیدند 

اون دختر عمه هام هم بازی میکردند 

و دروغ میگفتند

و.......

کلی چیز ها

الانم چند ساله پوکم و بازی نکردم 

منم شبیه خودشون کردند بی حوصله 

حتی افسرده هم شدم حتی خدا تو سرنوشتم بازی کردن رو نذاشته

واقعا حقه خودکوشی کنم 

از بس عذاب کشیدم واین دنیا بده